درخواست ویراستاری درخواست ترجمه دانلود پادکست دانلود دکلمه
  • دلنوشته های روزانه

    دلنوشته های روزانه

  • یک کتاب خوب بخوانیم

    یک کتاب خوب بخوانیم

  • انگیزشی، برفستان

    انگیزشی، برفستان

  • برفستان؛حکایات جالب و خواندنی(قسمت شانزدهم)

    برفستان؛حکایات جالب و خواندنی(قسمت شانزدهم)

  • برفستان؛دمی با شاعران(سعدی)قسمت شانزدهم

    برفستان؛دمی با شاعران(سعدی)قسمت شانزدهم

تبلیغات در سایت تبلیغات در سایت
برفستان؛دمی با شاعران(سعدی)قسمت یازدهم

_برفستان_سعدی


گر ماه من برافکند از رخ نقاب را

برقع فروهلد به جمال آفتاب را


گویی دو چشم جادوی عابدفریب او

بر چشم من به سحر ببستند خواب را


اول نظر ز دست برفتم عنان عقل

وان را که عقل رفت چه داند صواب را


گفتم مگر به وصل رهایی بود ز عشق

بی‌حاصل است خوردن مستسقی آب را


دعوی درست نیست گر از دست نازنین

چون شربت شکر نخوری زهر ناب را


عشق آدمیت است گر این ذوق در تو نیست

همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را


آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز

تا پادشه خراج نخواهد خراب را


قوم از شراب مست و ز منظور بی‌نصیب

من مست از او چنان که نخواهم شراب را


سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق

تیر نظر بیفکند افراسیاب را


***

توضیحات بیشتر / دانلود
برفستان؛دمی با شاعران(سعدی)قسمت دهم
_برفستان_سعدی

ز اندازه بیرون تشنه‌ام ساقی بیار آن آب را
اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را

من نیز چشم از خواب خوش بر می‌نکردم پیش از این
روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را

هر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذرد
چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب را

من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی به تیرم می‌زند استاده‌ام نشاب را

مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس
ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را

وقتی در آبی تا میان دستی و پایی می‌زدم
اکنون همان پنداشتم دریای بی پایاب را

امروز حالی غرقه‌ام تا با کناری اوفتم
آن گه حکایت گویمت درد دل غرقاب را

گر بی‌وفایی کردمی یرغو به قاآن بردمی
کان کافر اعدا می‌کشد وین سنگدل احباب را

فریاد می‌دارد رقیب از دست مشتاقان او
آواز مطرب در سرا زحمت بود بواب را

«سعدی! چو جورش می‌بری نزدیک او دیگر مرو»
ای بی‌بصر! من می‌روم؟ او می‌کشد قلاب را

*معنی غزل:

 
توضیحات بیشتر / دانلود
برفستان؛دمی با شاعران(سعدی)قسمت نهم

_برفستان_سعدی

 

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

گر تو شکیب داری طاقت نماند ما را

 

باری به چشم احسان در حال ما نظر کن

کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

 

سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت

حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را

 

من بی تو زندگانی خود را نمی‌پسندم

کاسایشی نباشد بی دوستان بقا را

 

چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد

آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را

 

حال نیازمندی در وصف می‌نیاید

آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را

 

بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت

دیگر چه برگ باشد درویش بی‌نوا را

 

یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت

چندان که بازبیند دیدار آشنا را

 

نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان

وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را

 

ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی

تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را

 

سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی

پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را

 

*معنی غزل:

توضیحات بیشتر / دانلود
برفستان؛دمی با شاعران(سعدی)قسمت هشتم

_برفستان_سعدی

 

پیش ما رسم شکستن نبود عهد وفا را

الله الله تو فراموش مکن صحبت ما را

 

قیمت عشق نداند قدم صدق ندارد

سست عهدی که تحمل نکند بار جفا را

 

گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی

دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

 

گر سرم می‌رود از عهد تو سر بازنپیچم

تا بگویند پس از من که به سر برد وفا را

 

خنک آن درد که یارم به عیادت به سر آید

دردمندان به چنین درد نخواهند دوا را

 

باور از مات نباشد تو در آیینه نگه کن

تا بدانی که چه بودست گرفتار بلا را

 

از سر زلف عروسان چمن دست بدارد

به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را

 

سر انگشت تحیر بگزد عقل به دندان

چون تأمل کند این صورت انگشت نما را

 

آرزو می‌کندم شمع صفت پیش وجودت

که سراپای بسوزند من بی سر و پا را

 

چشم کوته نظران بر ورق صورت خوبان

خط همی‌بیند و عارف قلم صنع خدا را

 

همه را دیده به رویت نگرانست ولیکن

خودپرستان ز حقیقت نشناسند هوا را

 

مهربانی ز من آموز و گرم عمر نماند

به سر تربت سعدی بطلب مهرگیا را

 

هیچ هشیار ملامت نکند مستی ما را

قل لصاح ترک الناس من الوجد سکاری

 

***

 

معنی غزل:

 


توضیحات بیشتر / دانلود
برفستان؛دمی با شاعران(سعدی)قسمت هفتم

 

_برفستان_سعدی

 

شب فراق نخواهم دواج دیبا را

که شب دراز بود خوابگاه تنها را

 

ز دست رفتن دیوانه عاقلان دانند

که احتمال نماندست ناشکیبا را

 

گرش ببینی و دست از ترنج بشناسی

روا بود که ملامت کنی زلیخا را

 

چنین جوان که تویی برقعی فروآویز

و گر نه دل برود پیر پای برجا را

 

تو آن درخت گلی کاعتدال قامت تو

ببرد قیمت سرو بلندبالا را

 

دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم

که بی تو عیش میسر نمی‌شود ما را

 

دو چشم باز نهاده نشسته‌ام همه شب

چو فرقدین و نگه می‌کنم ثریا را

 

شبی و شمعی و جمعی چه خوش بود تا روز

نظر به روی تو کوری چشم اعدا را

 

من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق

معاف دوست بدارند قتل عمدا را

 

تو همچنان دل شهری به غمزه‌ای ببری

که بندگان بنی سعد خوان یغما را

 

در این روش که تویی بر هزار چون سعدی

جفا و جور توانی ولی مکن یارا

 

شرح غزل:

 


توضیحات بیشتر / دانلود